رویا
باز رویای غریبی در گرفت
عشقه نافرجام را از سر گرفت
عشق را در سینه ام بیدار کرد
این تنه افسرده را بیمار کرد
گوهره دل را به تیره یک نگاه
سفت وآتش زد به جانم آه آه
بر در گوشم لبش را باز کرد
بلبلی این قصه را آغاز کرد
عاشقی پیداست از زاریه دل)
(نسیت بیماری چو بیماریه دل
گفتمش عاشق نیم من سوختم
تا که چشمی در نگاهت دوختم
عاشقی در چشم می آید پدید
کس خبر دارد ز دل؟دلکس ندید
عشق را در چشمها باید بجست
هر کجا نوری رسید ماوای توست
مهدی تنها
این شعر ماله ساله 83است
جمعه 2 مرداد 1388 - 3:36:31 PM